قلب بزرگوار

روزی  به سر راهی رسیدم و دیدم یک بچه روستایی بچه ای دیگر را که از او قویتر و بزرگتر است را می زند؛ اما کودک بزرگتر به همین بسنده می کرد که در مقابل ضربات او جا خالی دهد و کار دیگری انجام نمی داد.

به پسر بزرگتر نزدیک شدم و پرسیدم: « این که اینطوری تو را می زند برادرت است؟»

پاسخ داد: « نه خانم، این از همسایگان است.»

به او گفتم: خیلی بدجنس است، پس چرا وقتی تو را اینطوری می زند او را نمی زنی؟»

روستایی پاسخ داد:« ولی خانم، من نمی توانم او را بزنم، چون من از او قویترم.»

با این کلام با صدای آرام به خودم گفتم:« این بچه کوچک  چه قلب بزرگواری دارد!»





Un cur généreux

 Un jour, en arrivant auprès d’une chaumière, je vis un petit paysan qui battait un autre enfant beaucoup plus grand et plus gé que lui; l’aîné se contentait d’éviter les coups et n’en portait aucun.

Je m’approche de ce dernier :

« Est-ce votre frère, lui dis-je, qui vous bat de la sorte ?

Non, madame, répondit le paysan, c’est un de mes voisins.

Il est donc bien méchant ? repris-je; et pourquoi, lorsqu’il vous bat ainsi, ne le lui rendez-vous pas ?

— Mais, madame, repartit le paysan, je ne peux pas, je suis le plus fort.»

A ces mots, je me dis tout bas : « Voilà un généreux petit enfant.?»

https://tresoreducatif.com/10-contes-utiles-de-8-a-99-ans/

 



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

نمونه سوالات تخصصی و عمومی آزمون های استخدامی منطقه بیضا Jennifer ساخت‌وساز برتر فروشگاه اینترنتی سیسمونی نوزاد Joel بیمه آور ویولت مبلمان زیبا سرگرمي